🌷آهسته باز از بغل پله ها گذشت

🌷در فكر آش و سبزی بیمار خویش بود

🌷اما گرفته دور و برش هاله یی سیاه

🌷او مرده است و باز پرستار حال ماست

🌷در زندگی ما همه جا وول می خورد

🌷هر كنج خانه صحنه یی از داستان اوست

🌷در ختم خویش هم بسر كار خویش بود

🌷بیچاره مادرم

🌷هر روز می گذشت از این زیر پله ها

🌷آهسته تا بهم نزند خواب ناز من

🌷امروز هم گذشت

 🌷در باز و بسته شد

🌷با پشت خم از این بغل كوچه می رود

🌷چادر نماز فلفلی انداخته بسر

🌷كفش چروک خورده و جوراب وصله دار

 🌷او فكر بچه هاست

🌷هرجا شده هویج هم امروز می خرد

🌷بیچاره پیرزن ، همه برف است كوچه ها

🌷او از میان كلفت و نوكر ز شهر خویش

 🌷آمد به جستجوی من و سرنوشت من

🌷آمد چهار طفل دگر هم بزرگ كرد

🌷آمد كه پیت نفت گرفته بزیر بال

🌷هر شب در آید از در یك خانه فقیر

🌷روشن كند چراغ یكی عشق نیمه جان

🌷او را گذشته ایست ، سزاوار احترام :

🌷تبریز ما ! بدور نمای قدیم شهر

🌷در ( باغ بیشه ) خانه مردی است با خدا

🌷هر صحن و هر سراچه یكی دادگستری است

🌷این جا بداد ناله مظلوم می رسند

🌷این جا كفیل خرج موكل بود وكیل

🌷مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق

 🌷در ، باز و سفره ، پهن

🌷بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند

🌷یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه

🌷او مادر من است

🌷انصاف می دهم كه پدر رادمرد بود

🌷با آن همه درآمد سرشارش از حلال

 🌷روزی كه مرد ، روزی یك سال خود نداشت

🌷اما قطارهای پر از زاد آخرت

 🌷وز پی هنوز قافله های دعای خیر

 🌷این مادر از چنان پدری یادگار بود

 🌷تنها نه مادر من و درماندگان خیل

🌷او یك چراغ روشن ایل و قبیله بود

 🌷خاموش شد دریغ

🌷نه ، او نمرده ، میشنوم من صدای او

🌷با بچه ها هنوز سر و كله می زند

🌷ناهید ، لال شو

🌷بیژن ، برو كنار

🌷كف گیر بی صدا

🌷دارد برای ناخوش خود آش می پزد

🌷او مرد و در كنار پدر زیر خاک رفت

🌷اقوامش آمدند پی سر سلامتی

🥀🌷یك ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود

🥀بسیار تسلیت كه بما عرضه داشتند

🥀لطف شما زیاد

🥀اما ندای قلب بگوشم همیشه گفت :

🥀این حرف ها برای تو مادر نمی شود .

🥀پس این كه بود ؟

😍دیشب لحاف رد شده بر روی من كشید

😍لیوان آب از بغل من كنار زد ،

😍در نصفه های شب .

😍یك خواب سهمناک و پریدم به حال تب

😍نزدیک های صبح

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

😍او زیر پای من اینجا نشسته بود

😍آهسته با خدا ،‌

😍راز و نیاز داشت

😍نه ، او نمرده است .

 😍نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز

😍او زنده است در غم و شعر و خیال من

😍میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست

😍كانون مهر و ماه مگر می شود خموش

😍آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد

😍هرگز نمیرد آن كه دلش زنده شد به عشق

😍او با ترانه های محلی كه می سرود

😍با قصه های دلكش و زیبا كه یاد داشت

😍از عهد گاهواره كه بندش كشید و بست

😍اعصاب من بساز و نوا كوک كرده بود

😍او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده كاشت

😍وانگه به اشک های خود آن كشته آب داد

😍لرزید و برق زد بمن آن اهتزاز روح

😍وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز

😍تا ساختم برای خود از عشق عالمی

😍او پنج سال كرد پرستاری مریض

😍در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد

😍اما پسر چه كرد برای تو ؟ هیچ ، هیچ

🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

🥀تنها مریض خانه ، به امید دیگران

🥀یک روز هم خبر : كه بیا او تمام كرد .

🥀در راه قم به هر چه گذشتم عبوس بود

🥀پیچید كوه و فحش بمن داد و دور شد

🥀صحرا همه خطوط كج و كوله و سیاه

🥀طوماز سرنوشت و خبرهای سهمگین

🥀دریاچه هم به حال من از دور می گریست

🥀تنها طواف دور ضریح و یكی نماز

🥀یك اشک هم به سوره یاسین چكید

🖤🥀😔مادر به خاک رفت .

🥀 آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش كرد

🥀او هم جواب داد

🥀یک دود هم گرفت بدور چراغ ماه

🥀معلوم شد كه مادره از دست رفتنی است

🥀اما پدر بغرفه باغی نشسته بود

🥀شاید كه جان او به جهان بلند برد

🥀آن جا كه زندگی ،‌ ستم و درد و رنج نیست

🥀این هم پسر ، كه بدرقه اش می كند بگور

🥀یك قطره اشک ، مزد همه زجرهای او

🥀اما خلاص می شود از سرنوشت من

🥀مادر به خواب ، خوش

 🥀😔منزل مباركت .

🥀آینده بود و قصه بیمادری من

🥀ناگاه ضجه یی كه بهم زد سكوت مرگ

🥀من می دویدم از وسط قبرها برون

🥀او بود و سر بناله برآورده از مغاک

🥀خود را به ضعف از پی من باز می كشید

 🥀دیوانه و رمیده ، دویدم بایستگاه

🥀خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع

🥀ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه

🥀باز آن سفیدپوش و همان كوشش و تلاش

🥀چشمان نیمه باز :

🥀از من جدا مشو

🥀می آمدیم و كله من گیج و منگ بود

🥀انگار جیوه در دل من آب می كنند

🥀پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم

🥀خاموش و خوفناك همه می گریختند

🥀می گشت آسمان كه بكوبد به مغز من

🥀دنیا به پیش چشم گنهكار من سیاه

🥀وز هر شكاف و رخنه ماشین غریو باد

🥀یك ناله ضعیف هم از پی دوان دوان

🥀می آمد و بمغز من آهسته می خلید :

🥀تنها شدی پسر .

🥀باز آمدم به خانه چه حالی ! نگفتنی

🥀دیدم نشسته مثل همیشه كنار حوض

🥀پیراهن پلید مرا باز شسته بود

🥀انگار خنده كرد ولی دلشكسته بود :

🥀بردی مرا به خاک كردی و آمدی ؟

😍تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر

 😍می خواستم بخنده درآیم ز اشتباه

🖤🥀😔اما خیال بود

😔😔😔😔😔😔🖤🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀ای وای مادرم

👌💝استاد شهريار